ریشه های ضریبنمایی منفی علیه جمهوری اسلامی
در جهان امروز، تصویر هر نظام سیاسی نه فقط محصول عملکرد واقعی آن، بلکه نتیجهی ترکیبی از واقعیت و بازنمایی رسانهای است. رسانهها، بهویژه در عصر ارتباطات مجازی، دیگر تنها گزارشگر واقعیت نیستند؛ بلکه در فرایند شکلدادن به واقعیت سیاسی و اجتماعی نقش مستقیم دارند. در چنین وضعیتی، نظام جمهوری اسلامی ایران بیش از هر نظام دیگری در معرض نوعی ضریبنمایی منفی قرار گرفته است؛ یعنی خطاهایش بزرگتر دیده میشود و دستاوردهایش کوچکتر.
ریشههای ضریبنمایی منفی
این پدیده را باید در سه لایهی بههمپیوسته دید: جنگ روانی خارجی، انتظارات داخلی، و فرهنگ تاریخی ایرانیان.
۱. جنگ روانی مستمر و چندوجهی
از نخستین روزهای پس از انقلاب، جمهوری اسلامی هدف جنگ روانی ممتد و چندلایه بوده است. در ابتدا، این جنگ از طریق رسانههای سنتی و دیپلماسی غربی پیش برده میشد، اما امروز با گسترش فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، دامنهی آن چند برابر شده است.
برخلاف دوران شوروی که رسانههای غربی محدود به رادیو، تلویزیون و مطبوعات بودند، جمهوری اسلامی با فضایی مواجه است که در آن هر شهروند میتواند رسانه باشد. این کثرت صداها، اگرچه ظاهراً به نفع تنوع دیدگاه است، اما در عمل، به دلیل قدرت الگوریتمها و نظامهای توزیع محتوا، نوعی «انباشت منفی» علیه تصویر رسمی ایران ایجاد کرده است.
در این میان، باید توجه داشت که جنگ روانی علیه جمهوری اسلامی فقط در سطح تبلیغات سیاسی نیست؛ بلکه بخشی از جنگ شناختی گستردهتری است که هدف آن تغییر برداشت مردم از خود، از آینده، و از نظامشان است. این جنگ، در مقایسه با بسیاری از کشورها ـ حتی شوروی سابق ـ از حیث تمرکز و استمرار بیسابقه است. شوروی در دوران جنگ سرد، هرچند هدف حملات تبلیغاتی بود، اما از نظر رسانهای در خلأ مجازی زندگی میکرد؛ اکنون اما جمهوری اسلامی در میانهی انفجار اطلاعات قرار دارد.
۲. توقعات حداکثری و آرمانگرایی ایرانی
عامل دوم، توقعات حداکثری جامعهی ایران از نظام سیاسی خود است. ملت ایران تاریخی طولانی از آرمانگرایی و جستوجوی عدالت دارد. در انقلاب اسلامی نیز مردم با انگیزههای معنوی و اخلاقی به میدان آمدند، نه صرفاً اقتصادی یا طبقاتی. همین انگیزهها باعث شده است که معیار قضاوت ایرانیان نسبت به نظام خود، بسیار بالاتر از معیارهایی باشد که برای دیگر کشورها بهکار میبرند.
بهعبارتی، ایرانیان از جمهوری اسلامی همان انتظاری را دارند که از هیچ نظام دیگری در جهان ندارند: عدالت علوی، آزادی حسینی، و کارآمدی اقتصادی در حد کشورهای توسعهیافته. این ترکیب پیچیدهی آرمانها، نظام را در وضعیتی قرار داده که کوچکترین کاستی در آن، بهعنوان شکست بزرگ تلقی میشود.
۳. فرهنگ معترض و نقدگر ایرانی
فرهنگ ایرانی همواره فرهنگی پرسشگر و نقدگر بوده است. از شعر حافظ و طنز عبید زاکانی گرفته تا نقد اجتماعی دهخدا و نیما، روح اعتراض و نپذیرفتن وضع موجود در ژرفای هویت ایرانی ریشه دارد. این ویژگی، گرچه نشانهی حیات فکری جامعه است، اما در بستر رسانهای امروز گاه بهصورت نوعی خودتخریبی ارتباطی بروز میکند؛ به این معنا که هر نقدی به جای اصلاح، به بیاعتمادی منجر میشود.
ترکیب این سه عامل – جنگ روانی خارجی، توقعات داخلی، و فرهنگ معترض – سبب شده است که تصویر جمهوری اسلامی در ذهن مردم و در رسانههای جهانی، تصویری نامتوازن باشد: تصویری که در آن، هر خطا با بزرگنمایی منتشر میشود، اما هر خدمت در ازدحام خبرهای منفی گم میشود.
مقایسه تاریخی: جمهوری اسلامی و شوروی
در تحلیل تطبیقی، میتوان گفت که هیچ نظامی در دوران معاصر بهاندازهی جمهوری اسلامی، زیر فشار ممتدِ روانی و رسانهای نبوده است. شوروی سابق، بهرغم گستردگی دشمنی غرب با آن، در فضای رسانهای بستهتری میزیست. حجم اخبار، تحلیلها و تولیدات تصویری علیه ایران در چهار دههی اخیر، در مقایسه با شوروی یا حتی چین، چند برابر بوده است.
از این منظر، جنگ روانی علیه ایران، تنها پروژهی تبلیغاتی نیست؛ بلکه بخشی از راهبرد مهار تمدنی است. ایران، برخلاف شوروی، نه صرفاً یک ابرقدرت سیاسی، بلکه یک بازیگر تمدنی است که گفتمان دینی و انقلابیاش، قدرت نرم متفاوتی دارد. این تفاوت ماهوی باعث میشود که غرب و متحدانش، بهجای مقابله نظامی مستقیم، بر تغییر ادراک عمومی از ایران متمرکز شوند.
پیامدهای درونی جنگ روانی
ادامهی چنین فضای رسانهای، آثار درونی مهمی بر جامعه ایران داشته است. از جمله:
۱. افزایش سطح انتظارات و همزمان کاهش امید عمومی؛
۲. گسترش بدبینی نسبت به کارآمدی نظام سیاسی؛
۳. تضعیف حس ملی و همبستگی اجتماعی؛
۴. جابجایی معیار قضاوت مردم از واقعیات به تصورات رسانهای.
این وضعیت باعث میشود که حتی اصلاحات واقعی نظام نیز کمتر دیده شود، زیرا میدان ادراک عمومی از واقعیت، پیشاپیش توسط رسانهها اشغال شده است.
راه برونرفت: بازسازی اعتماد و هوشیاری رسانهای
در برابر این وضعیت، دو مسیر مکمل وجود دارد: یکی بازسازی درونی اعتماد ملی و دیگری هوشیاری در برابر جنگ روانی.
بازسازی اعتماد، نیازمند صداقت، شفافیت و پاسخگویی واقعی در درون نظام است. اگر مردم ببینند که مسئولان با آنان صادقانه سخن میگویند و اشتباهات خود را میپذیرند، جنگ روانی بیرونی قدرت اثرگذاری کمتری پیدا میکند.
در سطح بیرونی نیز باید سواد رسانهای عمومی ارتقا یابد. مردم باید بدانند که هر خبر، تحلیل یا تصویر، ممکن است بخشی از پازل یک جنگ روانی باشد. درک این موضوع، خود نوعی مصونیت شناختی است.
سخن پایانی
در نهایت، آنچه امروز در برابر جمهوری اسلامی جریان دارد، نه فقط یک نبرد سیاسی یا اقتصادی، بلکه جنگی در عرصهی ذهن و معناست. در این میدان، خطاهای نظام با ذرهبین دیده میشوند و خدماتش در مه غبارآلود اطلاعات گم میشوند.
شناخت این سازوکار، نه بهمعنای توجیه کاستیها، بلکه بهمعنای درک میدان واقعی نبرد است. اگر ملتی بداند که در جنگ روانی قرار دارد، میتواند هم نقد کند و هم مراقب باشد که نقدش، بیآنکه بخواهد، ابزار دشمن نشود.
۴۷ سال جنگ روانی علیه ایران، اگرچه تأثیراتی عمیق بر ذهن جامعه گذاشته است، اما در عین حال نشان داده که نظامی که بتواند چنین فشار ممتدی را تاب بیاورد، از درون هنوز زنده است. زنده، چون مردمش هنوز از عدالت، آزادی و استقلال حرف میزنند؛ و این یعنی آرمانگرایی ایرانی نه تهدید، بلکه سرچشمه تداوم است.