برای درک انقلاب اسلامی و عمل به ایده ها و آرمان های آن ضروری نیست که فیلسوف با دانشمند باشی. اما به این معنای کنارگذاشتن شرط شناخت نیست. یعنی برای درک انقلاب اسلامی و عمل به آن لازم است از شناخت اصولی و عمیق برخوردار باشی؛ شناختی که چه بسا نصیب فیلسوف یا دانشمند نشود.
بگذارید طوری دیگر بحث را پیش ببرم. اساساً انقلاب اسلامی مثل سازه های دیگر سیاسی و حکمرانی در دنیا نیست و نمی توان همچون آنها و از سنخ آنها با مواجهه ای صرفاً بیرونی، انقلاب اسلامی را موضوع و ابژه ی شناخت کرد و به تور شناخت و ادراک درآورد. با مواجهه صرفاً بیرونی و شی وار، گفتمان استضعاف و اینکه در برابر قدرت های نظامی و سیاسی و اقتصادی دنیا بایستی، بی معنا می شود. در حالی که با مواجهه ای درونی و سوبژکتیو و بالاتر از این با مواجهه وجودی، دوگانه استضعاف/ استکبار نه تنها عامل زیان نیست که می تواند عامل سود ملی باشد. این سود تنها به عزت و غرور ملی بازنمی گردد بلکه می تواند تأمین کننده منافع متعارف و مرسوم نیز باشد.
در عین حال، باید متذکر شد انقلاب اسلامی ایده ها و آرمان های جهانشمول دارد و حتی وجه سوبژکتیو و درونی آن نیز قابل انتقال به سایر مردم جهان و پژوهشگران از هر طیف و طرز فکری است اما یک تمایز عمده آنجایی خود را می نمایاند که می بینیم درک و عمل به انقلاب اسلامی حتی توسط بسیاری از فعالان و مدیران مسلمان ایرانی تحقق نمی پذیرد.
به بیان ساده، علت اصلی این شکاف(تمایز) آن است که بخش مهمی از شناخت و درک انقلاب اسلامی از جنس عمل و اخلاق(اخلاق سیاسی) است.
انقلاب اسلامی سازه ای فلسفی، عرفانی، فقهی و اخلاقی است که چون خود اسلام، شناخت ایده آل آن بدون عمل، ممکن نیست.
بر این اساس برای انقلاب اسلامی و اینکه نشان دهیم آن را شناخته ایم باید هزینه داد. مانند یک عارف یا فیلسوف که برای نشان دادن پایبندی به علم خود و این که اساسا به علم و شناخت عمیقی رسیده است، می بایست ظهوراتی متفاوت در اخلاق و رفتار خود داشته باشد.
درباره انقلاب اسلامی به عنوان مکتبی که آرمانهای اسلام را برجسته، عینی و روشن و امروزی کرده است، کار دشوار تر از این است. بر این اساس مدعی شناخت و درک آن می بایست چنان باشد که نتوان براحتی اخلاق و رفتار او را به چالش گرفت. چنانکه براحتی نمی توان اخلاق و شخصیت شهدای دفاع مقدس را به چالش گرفت و در زندگی آنها هیچ تناقضی وجود ندارد. در این مکتب هم امام زنده وجود دارد و هم ملاک زنده و هم نایب زنده که همه این ها به عینیت و روشنی برنامه و تکلیف و راه کمک می کند و بر این اساس رفتارهایی مانند ساده زیستی از شروط اساسی صداقت و دوری از تناقض در دامان انقلاب اسلامی است. حتی اگر همه جامعه مرفه باشند، مدیران نظام باید ساده زیست باشند چنانکه این ذات و هویت دین اسلام و سیره معصومین علیهمالسلام است.
باری، بخشی از شناخت و ادراک انقلاب اسلامی، نیازمند عمل است. چنانکه خداوند در آیه انتهایی سوره کهف گفت کسی که عمل صالح انجام دهد مرا ملاقات خواهد کرد و به لقای من خواهد رسید. چه شناختی عینی تر و درونی تر و واقعی تر از شناخت همراه با رسیدن و لمس؟ شنیدن کی بود مانند دیدن و باید اضافه کرد که دیدن کی بود مانند چشیدن. ذوق یعنی چشیدن. یعنی آنچه در عرفان حق الیقین نامیده اند و آن را برتر از علم الیقین و عین الیقین خوانده اند. خداوند در آیه مذکور بدینسان راه ملاقات خود را، روشن و عملی نشان داده است و راه آن را عمل نشان داده است.
اگر غیر از این بود، شیطان می بایست بیش از بسیاری انسان ها مطیع خداوند باشد. چراکه او به وجود خدا، عالم غیب و معاد قبل از هر انسانی اعتقاد داشته است. اما او به گمراهی رفت و نماد گمراهی شد. چراکه بخشی از شناخت به عمل و شخصیت بازمی گردد.
براستی همه شناخت ها به مطالعه و تحقیق و تفکر بازمی گردد؟ حتی در طبیعت نیز همدلی و دوستداری و عشق به آن در عمق و اصالت و امتداد کار علمی و محقق اثر می گذارد تا چه رسد به علوم انسانی. حتی دکارت نیز عاشق عقل بود و بنابراین لبریز از احساس. حتی پوزیتیویست های بزرگ هم عاشق منطق و یا تجربه بوده و عشق خود را به اثبات، اثبات کرده اند. در اینجا و حتی در خصوص پوزیتیویست ها، نگاه هایدگر که تفکر را یک ماجرا می دانست معنا می یابد.
اما انقلاب اسلامی تنها با علوم انسانی و علوم اسلامی قابل شناخت نیست. اینها تنها بخشی از شناخت را به ما می دهند و هیچ تضمینی برای گمراه نشدن به ما نمی دهند. چنانکه غرور شیطان بر علم او غلبه کرد و دست به قیاس زد. البته علم شیطان هم دچار اشکال و سستی بود چراکه بخشی از علم به عمل و شخصیت (اخلاق و رفتار) باز میگردد. می توان این بحث را ناظر به دوگانه ی یقین معرفت شناختی و یقین روان شناختی به طرزی عمیق تر طرح کرد.
بر اساس آنچه گفته شد و از حیثی که اشاره رفت، سواد و دانش کسی چون شهید حججی که مدتی برقکاری را به عنوان شغل برگزیده بود، بیش از سواد مقتدی صدر است.
تکمله
شاید مدیری بتواند در سایر سازه های سیاسی در دنیا بدون اعتقاد واقعی به اصول آن سازه ها به مردم خدمت کند و کار تخصصی و به دور از سودجویی شخصی انجام دهد اما در انقلاب اسلامی یا جمهوری اسلامی نمی توان بدون باور عمیق به اصول آن، منشأ خدمات اساسی بود.
به بیان ساده تر، در سایر سیستم های سیاسی، اگر مدیران به اصول آن سیستم ها باور نداشته باشند، نیازمند ریاکاری حداکثری نیستند اما در جمهوری اسلامی، در صورت عدم باور راسخ، مدیر و کارگزار مجبور می شود به ریای حداکثری دست بزند. این بیشتر انرژی و تمرکز او را خواهد گرفت و اجازه خدمت را از او سلب می کند هرچند پیشاپیش جوهر چنین افرادی اگر خیانت هم نباشد، خدمت نیست. البته نفس حضور آنها به خودی خود می تواند یک خیانت محسوب شود.
یک مصداق ریاکاری و عدم باور یک مدیر به اصول و آرمانهای انقلاب، انس گرفتن او با زندگی تجملی و رفاه نامتعارف است. مردم و ثروتمندان خارج از سیستم اداری و رسمی حق دارند زندگی تجملی داشته باشند اما مدیران جمهوری اسلامی چنین حقی(استحقاق) ندارند.
باور به انقلاب اسلامی مستلزم عمل و زندگی درست است. افزون بر این، مستلزم توانمند بودن و رضایت مردم در حوزه تصدی و مدیریت فرد است.
کسی که تخصص ندارد و مسئولیتی را می پذیرد، بی مسئولیت است. او نه تنها تعهد ندارد که در صورت استمرار مدیریت خود در شرایطی که کماکان تخصص لازم را نشان نداده، خائن است. خیانت او به کشور و مردم بیش از خیانت جاسوسان آسیب وارد می کند.
بسیاری از کسانی که عمل مخالف اصول انقلاب اسلامی دارند، به آن باور هم ندارند. براستی ایدئلوژی افراد را باید در عمل آنها هم سنجید.
بسیاری از ما می دانیم عملی گناه است اما آن را انجام می دهیم. در اینجا یقین یا ایقان شناختی به باور روان شناختی و ایمان نرسیده است. بنابراین، ایدئولوژی به منزله آگاهی صادق، مستلزم عمل صادق است تا مقابل ایدئولوژی به منزله آگاهی کاذب و عمل کاذب باشد.
در نهایت سخن، برای توضیح دقیق تر اهمیت امری مانند ساده زیستی، نکات زیر نیز تقدیم می شود.
انقلاب اسلامی یک منظومه است. بر این اساس، شرط سازگاری یا انسجام حداقلی ترین شرط برای وجاهت و اعتبار منطق آن است(منطق درونی) .
بنا بر این منظومه بودن و بنا بر شرط سازگاری یا انسجام، ارزشی چون استکبارستیزی مستلزم پرهیز از کبر و تکبر و نفی نفس اماره و تعهد به ساده زیستی، تواضع، فداکاری و... است. به بیان دیگر نمی توان یک ارزش از ارزش های انقلاب اسلامی را بدون لوازم آن و بدون ارزشهای دیگری که در زنجیره هم ارزی با آن هستند برگرفت.
در صورت مواجهه گزینشی، مردم و افکار عمومی متوجه تناقض خواهند شد و بخش قابل توجهی از آنها اعتماد خود به شعاری مانند امریکاستیزی را از دست خواهند داد و شعاردهندگان را بدون صداقت تلقی خواهند کرد.
در مقابل، اگر پایبندی به استکبارستیزی، یک پایبندیِ دارای شرط انسجام یا سازگاری باشد (منظومه ای باشد)، بخش بزرگتری از مردم با استکبارستیزی همراهی و همدلی خواهند کرد.