اسفند ماه سال 1367، چند ماهی از پذیرفتن قطعنامه 598 میگذرد، کشور همچنان درگیر برخی التهابات و منازعات سیاسی و داخلی است، نمیدانم از سر اثرات بیماری بود یا شهودات غیبی؛ اما پیر جماران هم میداند که دیگر مهمان امروز و فردای ملت ایران است. سوم این ماه او دست بر قلم میبرد تا از خون دلهای که خورده است، بی مهریهایی که کشیدهاست، رنجهایی که برده است و سختیهایی که به جان خریده است روایت و حکایت کند.
امام در حال خلق یک سند تاریخی است. این سند از آنجا که هشدار است و انذار، توصیه است و نصیحت، و در روزهای پایانی محبوب قلب مردم نگاشته میشود به مثابه یک وصیت است، وصیتی که امروزه ما آن را «نامه منشور روحانیت» میشناسیمش.
منشور روحانیت همانطور که از اسمش بر میآید خطابهای است که روحانیت مخاطب اصلی و اولیهاش است، قشری محبوب و مقبول جامعه؛ اما مضامین نامه و مفاهیمش فراتر از این قشر خاص عامه مردم را در برمیگیرد. امام در این نامه ضمن تمجیدات فراوانی که از قشر روحانیت دارد، انتقادات تند و کوبندهای را هم نثار بخشی از اعضای نهاد حوزه روا میدارد.
امام همانطور که روحانیت را هسته اصلی حفاظت از نظام اسلامی قلمداد میکند، اما همین ساز و کار حوزه را اگر تحول نپذیرد عامل اصلی سقوط انقلاب و شکست نهضت معرفی کردهاست.
انتقاد به مشی سکولار حوزه، هشدار نسبت به جریان لیبرال در دستگاه اجرایی دولت، نفوذ انجمن حجتیه، یادآوری تحجر برخی از حوزویان بخصوص مخالفین فلسفه خوانی و ماجرای سلمان رشدی، شمای کلی این نامه را تشکیل میدهد.
یکی از بارزترین انذارهای امام در این نامه که در تأکیدات و هشدارهای بسیار ظهور دارد، خطر جان گرفتن دوباره انجمن حجتیه و نفوذ در لایه های مختلف حوزه و جامعه است.
با این که در سال 62 بر اثر سخنرانی آتشین امام خمینی بر ضد این تشکل، سرآخر آنها تصمیم به بستن تمامی دفاترشان را گرفتند، و ظاهراً به نظر میرسید که فاتحه قاعدین زمان خوانده شده است، باز هم امام جامعه، با اظهار غم درونی خویش درباره این جماعت مینویسد: «خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها وسختیهای دیگران نخورده است.» آری انجمن حجتیه تنها تبلوری از یک گفتمان ظاهرگرایانه فقهی و اعتقادی نبود بلکه یک الگوی خاص تفکر بود که جز به زمینگیر شدن انقلاب و اندیشه انقلاب و نابودی گفتمان جهاد علیه طواغیت جهان راضی نیست. از این رو در هر زمانهای با طرق و روشهای مختلف جلوات و رخنماییهای خود را داشت.
انجمن حجتیه خود در دل یک گفتمان ضد سیاسی و منفعل دینی متولد شده بود که همین تفکر با نامهای دیگر هم در ایران و عراق وجود داشت. حساسیت امام نسبت به این طایفه فکری در حدی بود که وقتی خبر تعطیلی دفاترانجمن به حضرت امام رسید؛ ایشان فرمود: « تعطیلی به درد نمیخورد، اینها فاسداند و کار خودشان را میکنند.»
امروزه بیش از آنکه با سازو کار تشکیلاتی انجمن مواجه باشیم با تفکرات آن در بین خیلی از افراد مذهبی روبهرو هستیم. شخصی میتواند یک جلسه هم در جلسات آن ها حاضر نباشد اما متأثر از عقایدشان بشود. نهی از هرگونه قیام قبل از ظهور، اختلاف افکنی افراطی بین شیعه و سنی، مخالفت با فلسفه و عرفان تا سر حد تکفیر، ظاهرگرایی شدید دینی به خصوص در امور اعتقادی، عدم ورود و حساسیت نسبت به سیاست از جمله عقاید و شاخصههای تفکر انجمنی است.
آری کسی در حال حاضر نمیگوید من انجمنی هستم، اصلا مسأله ما اسم و عنوان نیست. موضوع و دغدغه ما این تفکرت خطرناک و ویران کنندهاند. تفکراتی که همواره اسلام را به عنوان یک دین منفعل و غیر پویا نشان دادهاست، عقیدهای که با تفریط خویش بسیاری را به ورطه افراط کشانده است.
مرحوم آیتالله اسماعیل صالحی مازندرانی در خاطرات خود مینویسد: شخصی به نام محمد حیاتی از اعضای کادر مرکزی مجاهدین بود. من از حیاتی پرسیدم که چگونه به این راه کشیده شدی و قبلاً چه میکردی؟ پاسخ داد: من از ابتدا جزو گروه انجمن حجتیه بودم و در جلسات آقای حلبی شرکت میکردم. گفتم: پس چرا به این سمت کشانده شدی؟ گفت: دیدم که چیزی گیرم نمیآید و ما را سرگرم قضایایی میکنند. به اهدافی که فکر میکردم نرسیدم و فقط سرگرمی خواندن کلمات باب و بها بودم. پس قانع نشدم و در حالی که دل زده بودم به سمت منافقین کشیده شدم (خاطرات شیخ اسماعیل صالحی مازندرانی صفحه ۱۳۲).
مسعود رجوی، مهدی ابریشمچی، حسین احمدی روحانی، وحید افروخته، علیرضا زمردیان، محمد حیاتی، علی میهندوست ،سید محسن سید خاموشی، و.. از جمله اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند که ابتدا در انجمن حجتیه فعالیت داشتند.
باید دانست و قبول کرد تفکر انجمنی همان تفکر جمود و خمود حال حاضر خیلی از حوزههای علمیه است و با دست و پر به مصاف این اندیشه فریز شده رفت. باید اعتراف کرد تفکر ضد انقلابی انجمن در بین خیلی از مذهبیها رواج دارد و ضد نظام مذهبی خطرناکتر از هرچیزی است برای انقلاب اسلامی و نظام ایران. یک زمان با مبارزه با شاه مخالفت میکردند چون شیعه میخواندنش، حال حمایت از فلسطین را چون سنی هستند مذموم میشمارند. روزی امام خمینی چراغانی نیمه شعبان را برای مخالفت با شاه حرام اعلام و کرد و این جماعت تحریم را شکستند، امروزه به صرف تقابل با رهبری در مجالس سکولارترین آموزههارا به خورد جوانان میدهند. به هوش باشیم که خون دل امام خمینی، گریبان گیر نظاممان نشود.