مطلبی در سایت الف تحت عنوان «چندچهره گی برخی منتقدان نظام» منتشر شد که با سوتفسیرها و بعضاً سوتفاهم هایی مواجه شد. متأسفانه برخی با مطلب یادشده عجولانه برخورد کردند. در حالی که همانجا تصریح شده بود که : «این که افراد داخل در نظام بر رویه ها انتقاد داشته باشند خوب است اما به شرطی که خود مقصر آن نباشند و افزون بر این، در حل آن معضلات بکوشند».
لازم است به خوانندگان ارجمند آن مطلب توضیحات ذیل را تقدیم کنیم تا مشخص شود مقصود آن مطلب و نقد آن و نیز حدود انتقاد و اعتراض و حق بودن و حقانیت آن کجاست. در ادامه مصادیق مقصود خود را دقیق تر بیان خواهیم کرد.
برخی استدلالات علیه مطلب مذکور تا حدی شبیه استدلال هایی بود که مفسدین با استناد به آن ثروت مردم و کشور را یغما می برند. آن استدلال ها استدلال های نفتی بود. بارها شنیده و دیده ایم که کسی می گوید اندازه حقوق اش دارد کار می کند و این همه پول نفت داریم و او سهمی ندارد و بعد نتیجه می گیرد که حق دارد روزی نیم ساعت کار کند و بقیه ساعت کاری را به وبگردی، کارهای شخصی، انجام کار برای نهاد و سازمانی دیگر و ... سپری کند. اینجاست که باید گفت «نفع نفتی» و نفرین نفت، نفرین سیاه نفت، یکی از بنیادهای گرفتاری این کشور است که موجب تنبلی و بی مسئولیتی شده است(کتاب اقتصاد سیاسی نفرین منابع طبیعی، انتشارات نگاه معاصر، نوشته دوست ارجمندم دکتر حسن کریمی فرد به این موضوع از موضعی عالمانه و دقیق پرداخته است).
گروهی هم هستند که وقت اختلاس و ارتشا با این توجیه غیرمنطقی و غیراخلاقی که «سهم خود از نفت را برمیداریم» خود را فریب می دهند. با این منطق نامنطق و غلط، سنگ روی سنگ بند نمی شود و رقابت بر سر دزدی خواهد بود نه سلامت و پیشرفت در کار. در این وضع اگر پیشرفت و پست گرفتن هم ارزشمند باشد بیشتر برای همین بهره برداری های شخصی مفسدانه خواهد بود. هرچند برای برخی طلب دیده شدن و دستور دادن مهم تر از پول است؛ بیماری که اعتیاد به قدرت نامیده می شود؛ اعتیادی که یک مشکل ذهنی و روانی است که طی آن فرد، پست بالاتر با حقوق کمتر را با پست پایین تر با حقوق بیشتر ترجیح می دهد و فی المثل از اینکه او را «حاج آقا» صدا کنند لذت می برد!
اینجاست که باید گفت رفتن به سمت تولید و مالیات یک راه چاره است و هرکس که ناروا، در جایی ولو به عنوان کارمند جز، قرار گرفته است مشغول خیانت به ثروت ملی است.
کسی که شایسته است، رشته او به کارش مرتبط است، متخصص است، اهل سواستفاده نیست، از تلفن اداره و سایر امکانات آن استفاده شخصی نمی کند و کار خود را درست انجام می دهد، اگر منتقد هم باشد محترم است. سیستم سیاسی باید با هوشمندی این افراد را به افراد ریاکار ناتوان که خود را طرفدار نظام جا می زنند، ترجیح دهد.
ملی گرایی، مردم گرایی و اسلام گرایی هر کدام به تنهایی می تواند عامل موفقیت و کارآمدی یک کارمند و عضو سازمان باشد اما حقیقت آن است این ایدئولوژی ها بس کمرنگ شده اند. زمانی قبل از انقلاب بهترین کارکنان و مدیران و اساتید کسانی بودند که نه برای پول یا خارجی ها، که برای کشور و میهن کار می کردند. پس از انقلاب اسلامی، ایدئولوژی اسلام گرایی مدیران و فرماندهان بزرگی تحویل داد که پیامد اعتقادات آنها هم دفاع از مردم و میهن هم بود هرچند بسیاری از آنها همان اندازه که اسلام گرا بودند، مردم گرا بودند و حتی برخی گرایش های ملی هم داشتند. نظریه ای مثل نظریه ام القرای جهان اسلام بودن، نظریه ای همزمان ملی و اسلامی بود.
پس از دهه هفتاد و ترویج عقاید لیبرالی در دولت سازندگی و اصلاحات، پول برای مصرف به منزله ایدئولوژی مدام پررنگ و پررنگ تر شد. بنا بر این ملاحظات، فضای کلی به سمت کم رنگ کردن انگیزه های اصیل کارکنان رفته است. نکته مرتبط تر با این یادداشت آن است که نگارنده برای کسانی که با انگیزه ملی، دینی و یا مردمی و یا هر سه، کار می کنند و کار و فعل آنها نیز منطبق با این ایدئولوژی هاست، احترامی خاص قائل است و نقد آنها بر سیستم را دلسوزانه و مفید می داند.
در این میان و فروتر از این ارزش ها و ایدئولوژی ها، شرط حداقلی برای حقانیت اعتراض -نه حق اعتراض - رعایت قانون و انجام وظیفه است. به زبان ساده تر، یعنی اینکه عضو یک سازمان و یا حتی یک شهروند عادی در کار خود مرتکب دزدی و تقلب نشود. زشتی عمل استادی که دزدی علمی می کند و مقالات این و آن دانشجو را تصاحب می کند و نام خود را در ابتدا یا میان نویسندگان تحمیل می کند، از دزدی که از دیوار بالا می رود، کمتر نیست. چراکه در کار او هیچ کاریکاتور و حتی نسخه بدلی از شجاعت(تهور) وجود ندارد. کار او نهایت دزدی و تقلب و فریب و ریا است و به علم و دانشگاه و تمام ارزشها بسی بیش از دزد به معنای متعارف و سنتی ضربه می زند. دزد در معنای رایج، چندان ممکن نیست متهم به ریا شود اما دزدان اعتقاد، همانا علم و دین، یعنی این ارزشمندترین نهادها و پایه های شناختی و عاطفی انسانها را لگدمال می کنند. استادی که ادعای حزب اللهی بودن دارد اما صداقت علمی ندارد حق انتقاد از نظام ندارد. استادی هم که ادعای دمکراسی دارد اما مقاله دانشجو را تصاحب می کند و ثمره زحمات او را مصادره می کند یک دیکتاتور کاریکاتوری است و نه حتی یک دیکتاتور صادق و واقعی.
آنکس که از چند جا حقوق می گیرد بدون آنکه کارهای مربوطه را کامل انجام دهد حق انتقاد ندارد. او عامل فساد و خود فساد است. کسی که رابطه و فامیل بازی را مبنا قرار می دهد هیچ نسبتی با شهدا ندارد و دروغ می گوید و او حق ندارد از آرمانها سخن بگوید و بر طبل انتقاد از لیبرالیسم و اصلاحات و نظیر آن بکوبد. او خودِ دروغ است. برخی مدعیان اصولگرایی که مدام انتقاد می کنند و خود در رأس کار هستند هم حق انتقاد و مطالبه گری رادیکال ندارند.
شهروندی که از کارش می دزدد و غش در معامله می کند، خود بخشی از فساد است و حق ندارد از همه چیز انتقاد کند(حق اعتراض او محفوظ است اما اعتراض مداوم او برحق نیست و حقانیت ندارد). آن راننده تاکسی که بیشتر از انصاف کرایه می گیرد اگر در یک منصب جدی باشد، احتمالاً اختلاس نجومی می کند. در نهایت، هر کس از نظام فایده بیشتری نصیب اش شده، به همان میزان حق انتقاد او کمتر شده و باید در جایگاه پاسخگویی قرار گیرد.