پیش از هرچیز تذکر این نکته لازم است که نمی توان منکر ضرورت برنامه ریزی و الگوی مهندسی در اداره و ساخت حیات انسانی و اجتماعی شد. در عین حال، نباید حیات مذکور را به مهندسی و برنامه ریزی تقلیل داد. نیز می بایست نگاه تربیتی و الگوی معماری-باغبانی را برتری بخشید.
در غرب نیز نگاه برنامه ریزی حتی توسط فیلسوفان نولیبرالی مانند فردریک هایک نقد شده است اما بازگشت او به طور ناخودآگاه/خودآگاه به دئیسم و خودبسندهگی طبیعت است که حال در نگاه او به جامعه نیز تسری یافته است.
می توان در برابر نگاه مهندسی، نگاه معماری را مطرح کرد. در الگوی و ایستار معماری برخلاف نظرگاه مهندسی، به ظرافت های وجودی انسان و سکونتگاه و تناسب های فرهنگی و روانی ساکنان توجه می شود و در عین تشابه به تمایز التفات صورت می گیرد. از این رو، تناسب با طبیعت نیز مرود نظر و عنایت است.
حاکم اسلامی و به طور عمومی، مؤمنان نیز نسبت به خود و دیگری -که شامل طبیعت و حیوانات نیز می شود- نقش معمار یا باغبان را دارند. باغبان اقتضای زمین، زمان و ویژگی های ذاتی درخت یا گیاه را مورد پردازش قرار می دهد و در چارچوب آنها به خلاقیت دست می زند.
ایده غلبه بر طبیعت و تسلط بر آن به معنای متعارف غربی آن نیز مبتنی بر این تصور از زمان و واقعیت است که گویی با انسان و زمان هر کاری می توان کرد. نوعی اراده گرایی که دست آخر اراده انسانی را محبوس می سازد و برخلاف ظاهر، مدعا و حتی شعار و آرزوی خود، نقض و نفی آزادی انسان است. در مقابل، حاکم اسلامی و مومن که اوج آن را در حکمرانی پیامبر اسلام می بینیم، تغییر انسان ها و طبیعت را قدرت می داند اما این تغییر را در تناسب با فطرت و ذات طبیعت (واقعیت یا وجود) قرار می دهد. چون او می داند انسان ها مانند اشیا نیستند. حتی طبیعت و اشیاء نیز از ذاتی برخورارند و نیز آینه و آیه الهی هستند که نمی توان به آنها صرفاً به عنوان ابزار نگاه کرد. قرآن نیز تمام اشیاء و موجودات را در حال تسبیح خداوند توصیف کرده و خصوصیت تکلم برای آنها قائل است. حاکم اسلامی (مومن که باید مربی باشد و امتداد ربوبیت الهی و تحقق خلیفه اللهی انسان) یک باغبان فرهنگی(تعبیر رهبر معظم انقلاب) است. چرا که انسان را فراتر از نبات و حیوان میداند و به خوبی بر ظرائف این انسان و مهمترین خصوصیت متمایز کننده آن یعنی آزادی برخودار است و علم و قدرت سایر موجودات آنقدر نیست که حیات آزاد را برای آنها به ارمغان بیاورد.
پیامبر و به طور مفهومی، اسلام، مبتنی بر آزادی به تربیت انسان نگاه می کند. اینجاست که نگاه پرورشی اسلام در برابر نگاه مهندسی و برنامه ریری غربی قرار می گرد.
منطق مهندسی مبتنی بر برنامه ریزی از آغاز مبتنی بر حیوان انگاری انسان و سپس بر ماشین انگاری او یا ایده انسان اقتصادی با تمام تنوعات و تغییرات جزئی اش بعد از استوارت میل است.
نگاه برنامه ریزی بنابراین مبتنی بر خطا در برداشت از واقعیت انسان و واقعیت سیاست است. سیاستگذاری در غرب متکی به این پیش فرض خودآگاه یا ناخودآگاه است که انسان ها می بایست موجوداتی شبیه باشند تا قابل پیش بینی و سپس مدیریت پذیر باشند. مبتنی بر این انگاره، انگاره اساسی تر، تقلیل آزادی به آزادی منفی و حیوانی است. از یک سو آزادی همچون عدم دخالت شهروندان در زندگی و مالکیت(حریم خصوصی) یکدیگر و از سوی دیگر آزادی فرهنگی شهروندان در حد لذت رانی و آزادی سبک زندگی و انتخاب است(آزادی مثبت). اگرچه سیاست غربی و منطق حاکم حکومتی و رویه آن به جد در برابر آزادی سیاسی و آزادی اقتصادی(انتخاب زندگی و رقابت آزاد) می ایستد و یا دست کم آن را بیش از لیبرالیسم کلاسیک محدود کرده است. هر چیزی یا کسی که منافع اقتصادی جامعه و دولت غربی یا سرمایهداری را زیر سؤال ببرد، مورد چالش و تحدید قرار می گیرد. غرب آزادی منفی را بر آزادی مثبت برتری داده است. چراکه هم معیار واضح تر و هم عینیت بیشتری دارد. اما دلیل عمیق تر این ترجیح، ساده سازی منطق مهندسی است که در لیبرالیسم نیز همچون مارکسیسم به چشم می آید. در مارکسیسم عدالت به برابری فروکاست می شود چراکه اندازه گیری آن ساده تر است(منطق کمّ). در این سو در لیبرالیسم، آزادی به آزادی منفی و به حال خود بودن (لسه فر، لسه پسه: بگذار آزاد باشد، بگذار بگذرد) کاهش می یابد. تأکید می شود که این ناشی از منطق مهندسی و برنامه ریزی شده ای است که تعریفی مکانیکال یا حداکثر حیوانی(ارگانیک) از آزادی انسانی به دست می دهد.
پرورش در برابر برنامه ریزی مطرح می شود. در پرورش یا تربیت، فرد به نحو خودانگیخته و داوطلبانه به عمل، نیت و فکر درست دست می یابد.
نسخه های مدیریت برنامه ریز شده و الگوی مهندسی، نافی آزادی انسان و در پی این خلاقیت او هستند و با وجود تأکید بر تفاوت و تمایز فردی، تمایز و استقلال یا خودتحققی فردی را به جدایی، انزوا و تنهایی فرو می کاهند. آزادی در این نگاه مخالف اختیار بوده و به انتخاب گری ماشینی فروکاست می شود. این وضعیت ناآزادی به مراتب ضدعقلی تر و غیر اخلاقی از ناآزادی در دیکتاتوری عریان است. چراکه در دومی اگر حتی میل به رهایی و آرمانشهر آزادی در میان نباشد، دست کم و معمولاً التفات و آگاهی به عدم آزادی وجود دارد.
در ایده حکمرانی، تغییر دیگری یا تغییر شهروندان طی گفتگو و با رضایت خود آنها اهمیت می یابد. اینجاست که بیش از قدرت به معنای کلاسیک و دولت مصطلح، ایده تربیت و استعاره معمار-باغبان مجال می یابد.
باغبان هم تک تک درختان و هم کلیت باغ را تدبیر می کند. میان او و باغ پیوند وجودی و بعضاً عشق وجود دارد. محصول او بیش از آنکه متأثر از ماشین آلات کشاورزی باشد، متأثر از تدبیر او و تناسب کار با زمین و آب و... است. افزون بر اینها معماری به موجود زنده چندان تعلق ندارد درحالی که باغبانی ناظر به زندگی و موجودات زنده است. روی این ملاحظات استعاره باغبانی از استعاره معمار برخی مزایای حیات پایه یا زندگی بنیان را دارد.
عنصر زمان و مکان در باغبانی مهمتر از معماری است اما معماری بیشتر با حیات انسانی و اجتماعی تناسب و مناسبت دارد. در نهایت به نظر می رسد هم برای پرهیز از تقلیل انسان به طبیعت و هم پرهیز از تقلیل او به مصنوعات و سازه، مناسب است هر دو استعاره معمار و باغبان به تناسب و موازات هم به کار برده شوند. به ویژه اینکه باغبانی جنبه فردی و معماری جنبه اجتماعی را بیشتر منعکس کرده و این موازات یادآور اصالت توأمان فرد و جامعه در الگوی انقلاب اسلامی است. باغبانی به قدرت به منزله ولایت و ولایت به منزله تربیتی(مربی و هادی) دلالت بیشتری دارد(انسان سازی) و استعاره معماری به جامعه پردازی و تمدن سازی دلالت عمیق تری دارد.
معماری بیش از باغبانی متضمن خلاقیت انسان است اما این خلاقیت می تواند در عین فراطبیعی بودن به نفی و تخریب طبیعت زیست محیطی و طبیعت انسانی(فطرت) بیانجامد. به کار بردن این استعاره در کنار استعاره باغبانی، ضامن حفظ و ارجگذاری به طبیعت است. این دوتایی منعکس کننده و تمهید بنیادین وفاق و تفاهم حکومت، انسان(شهروند) و محیط (طبیعت و شهر) است. این الگو نه طبیعت و نه صنعت را نفی نمی کند. تکنیک را با سنت(هنر و زارعت) هم نشین و مقارن می سازد.