مارکس در کتاب «خانواده مقدس»، از گذار از خانواده پدرسالار در اثر تغییر مالکیت بر ابزار تولید سخن می گوید. به نظر او ازدواج بر مبنای عشق، پس از حضور متفاوت و غیر یاریگرِ زنان در مناسبات تولید ممکن شده است.
اما خواننده محترم خودش داور باشد و به این پرسش پاسخ دهد که بزرگ تری های ما بیشتر عشق را تجربه کردند و بیشتر به هم احترام می گذاشتند یا اکنون که زن هم شبیه مرد/شبهمرد وارد عرصه علم و اجتماع و بازار شده است؟ مادربزرگ های ما محترم تر بودند یا نسل جدید؟ مادران ما برای پدران ما احترام بیشتری داشتند یا زنان و دختران امروزی برای شوهرانشان؟
عشق و احترام در سپهر سنتی و خصوصاً سپهر عقیدتی که نگاهی آرمانی و مقدس به زن و خانواده دارد، از امکان و عمق و حیات بیشتری برخوردار است.
در دام فمینیسم ِ حیازدا که موجب تنهایی زن و سپس مرد است، که موجب نابودی احترام و حرمت است نباید افتاد.
همان مارکس که آه و ناله می کند از اینکه حق مادری در پدرسالاری نادیده گرفته شده یا می گوید عشق در خانواده جدید بیشتر امکان دارد، در نهایت از لزوم انحلال خانواده سخن می گوید! همچنانکه زوج علمی او فردریش انگلس نیز دلداده کمون اولیه است؛ جایی که زنان هم در آن اشتراکی بوده اند! و در نهایت در کمون نهایی هم خانواده -بخوانید زن- اشتراکی می شود.
بیهوده نیست که فمینیسم سکولار و دین ستیز در نهایت زنان را اشتراکی می کند؛ هرچند که بر طبل تنهایی و استقلال بکوبد.
این نگاه در عین آن که وحدت را از زن می گیرد، درست با تنها کردن او و گرفتن خانواده از او، آن را اشتراکی و عمومی کرده و بدن او را متعلق به همه می کند.
کسانی مانند مارکس نتوانستند از نگاه اسلام حتی اطلاع یابند. در حالی که در غرب، زنان از حق ارث محروم بوده اند و یا در دوره تمدن جدید، زنان بدل به ابزار خودنمایی برای مردان ثروتمند شدند و حق مادری آنها به تعبیر مارکس نادیده گرفته شد، زن در اسلام مقامی والا دارد که نقش مادری، اوج این والایی است و نیز زن در اسلام، به واسطه داشتن حجاب، کالایی نمی شود و به تاراج نمی رود. حجاب هم شمشیر برّان و نماینده شهامت اوست و هم سپر محکم او و نماینده حیای اوست.
حجاب، تجلی عشق، و مهمترین نماد حیا است. حجاب سبب تولد عشق و استواری خانواده است.