شبکههای اجتماعی مجازی در میان همه امکانات تکنولوژی، توسعه کمنظیری پیدا کرده و طی چند سال اخیر خصوصا در ایران، در تمام شئون زندگی افراد وارد شدهاند. هم رسانههای رسمی وارد این شبکه شدند و هم افراد حقیقی در هر جایگاه، هر شغل و طبقه اجتماعی به دلایل مختلف از ارتباط با دوستان و آشنایان گرفته تا در جریان قرار گرفتن اخبار و خصوصا «خودانتشاری» که سالها پیش مارشال مکلوهان به آن اشاره کرده بود.
در این شرایط کاربران شبکههای اجتماعی، به دلیل اشتراک پلتفرمی که دارند، اشتراک محتوای مصرفی نیز دارند. برای همین است که وقتی برای یک فرد معروف اتفاقی میافتد همه به بازنشر آن اتفاق دست میزنند.
اینها را گفتم که به اتفاق اخیر درباره فیلم «لامینور» داریوش مهرجویی اشاره کنم. چند دقیقه بعد از انتشار ویدئوی اعتراضی داریوش مهرجویی و بر چشم برهمزدنی، فیلم اعتراض این کارگردان بزرگ و نامی که لذت دیدن هر کدام از آثارش برای بسیاری از مخاطبان همیشه تازه است، دست به بازنشر آن ویدئو که دل همه را به درد آورده بود، زدند؛ از رسانههای رسمی حاضر در اینستاگرام گرفته تا هنرمندان و دستاندرکاران و انجمنهای تخصصی سینما و اهالی مطبوعات در صفحات شخصی و مخاطبان وفادار این هنرمند. حتی ویدئوهایی از اعتراض هنرمندان دیگر که از سانسور گلایه داشتند ساخته و دست به دست شد. اما کمتر از یک روز، ویدئوی دیگری از داریوش مهرجویی مبنی بر اعتراف به ارائه اطلاعات اشتباه درباره اکران لامینور منتشر شد که برخی از رسانههای رسمی به بازنشر متن مکتوب آن ویدئو پرداختند و برخی دیگر به نشانه اعتراض نسبت به ویدئوی اول، آن را بازنشر کردند و از عده بسیار زیادی که پرشور بیانیه صادر و ویدئوی اول را دست به دست کرده بودند، صدایی درنیامد (گواه این ادعا این است که وقتی در اینستاگرام لامینور یا مهرجویی جستوجو میشود، ویدئوی اول قابل دسترسی است و به اصطلاح «ترند» شده ولی چون ویدئوی دوم شانس بازنشر ویدئوی اول را نداشت، قابل دسترسی نیست).
در این بین برخی از روزنامهنگاران، واکنش گسترده به اعتراض مهرجویی را «اعتراض به سانسور هنر طی 40 سال گذشته» دانستند و باز بعضی آن را بازنشر کردند که مسلما برای توضیح (از واژه توجیه پرهیز میکنم) بازنشرشان درباره ویدئوی اول بود. از گفتن اینکه هیچ عقل سالم و منصفی در حوزه هنر و ادبیات منکر سانسور در این عرصه نیست، پرهیز میکنم. وجود ممیزی امر مسلمی است، اما بعد از 40 سال اگر کسی خط قرمزهای این کشور را نداند و دست به خلق اثری بزند که به نوعی عبور از این خط قرمزها باشد، کمی عجیب به نظر میرسد. اما باید این را بگویم که زیست در فرهنگ و کشوری دیگر به من ثابت کرده هیچ جای دنیا از دست سانسور رهایی نداشته و ندارد. هر کشوری به دلیل حفظ منافع ملی خود دست به سانسور میزند، یک کشور مثل ایران از سوی دولت و نهاد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی (چون دولت «معمار» است و برای حمایت از هنر به وزارتخانههای فرهنگی متمرکز اتکا میکند)، دیگری مثل فرانسه با حذف در تبلیغات، عدم عرضه درست اثر و غیره سانسور را اعمال میکند (چون دولت «حمایتگر» است که از طریق شوراهای به ظاهر مستقل هنری به تامین اعتبار برای هنرها اقدام میکند). منتهی مدینه فاضلهای که از کشورهای دیگر خصوصا غربی در ذهن داریم، مانع پذیرفتن و باور به این مساله میشود. بگذریم.
سوال من این است: اگر مخاطبان مردمی مهرجویی دست به انتشار ویدئوی اعتراضی زدند، چرا اهالی مطبوعات، چه در صفحات رسمی رسانهشان و چه در صفحات شخصیشان، بدون کسب اطلاع لازم و اطمینان از صحت و سقم خبر آن ویدئو را منتشر کردند؟ مگر راستیآزمایی و به دست آوردن اطلاعات تکمیلی جزیی از وطیفه اطلاعرسانی نیست؟
مخاطبان مردمی ممکن است امکان دسترسی به منابع برای کسب اطلاعات بیشتر را نداشته باشند و بر اساس یک عادت دست به انتشار اخبار بزرگان میزنند تا هم بگویند آن آدم معروف را میشناسند، هم موضوع برایشان مهم است و هم برای اینکه از غافله حاضر در این شبکه ها عقب نیفتند. اما اهالی رسانه خصوصا رسانه های سینمایی (در این موضوع خاص) که به راحتی امکان کسب اطلاعات تکمیلی را دارند، چرا غیرمسوولانه دست به انتشار سریع آن ویدئو زدند؟ چرا فکر نکردند دستهای پنهانی میتواند کارگردان بزرگ و موثر ما را به چنین اعتراضی (که اگر خبر اصلی درست بود حق مسلم او بشمار می آمد ) کشانده باشد؟ فراموش نکنیم داریوش مهرجویی عزیز، پدر موج نوی سینمای ایران طی 40 سال گذشته علیرغم مشکلاتی که بر سر راه اکران برخی فیلمهایش در برخی مقاطع زمانی پیش آمد (مثلا فیلم زیبای «بانو»، بعد از ساخت اکران نشد ولی چند سال بعد، متناسب با فضای فرهنگی اکران عمومی شد و هیچ اتفاقی هم برای هیچ کس رخ نداد)، با این سیستم کار کرده و میداند خط قرمزهای ارشاد و بالاتر از ارشاد چیست. اما بازیچه دست جوان حاشیهسازی شد که فکر کرد با این کار میتواند بر فروش بیشتر فیلمش در زمان اکران، یعنی عید فطر اثر بگذارد. مسلما فقط کارگردان عزیز ما نبود که بازیچه دست این فرد شد، همه کسانی که بدون اطمینان از اصل خبر دست به بازنشر آن زدند، ناخواسته بازیچه دست او قرار گرفتند.
اینها را گفتم برای اینکه به دوستان رسانه ایم بگویم حتی در صفحات شخصی که امکان خودانتشاری به وفور وجود دارد و هر کس حق دارد درباره هر موضوعی اظهارنظر کند، چون اصلا شبکه مجازی امکانی برای ایجاد فضای دموکراتیک (حتی به ظاهر، چون اینستاگرام ثابت کرده پستی را که خلاف نظرش باشد حذف میکند و در صورت تکرار آن صفحه را میبندد و این یعنی سانسور ولی نمیخواهیم این را باور کنیم) است، فراموش نکنند که یک خبرنگار هستند و در هر شکلی از اطلاعرسانی باید اصول حرفه خبرنگاری را در نظر بگیرند.
حداقل دو مورد مشابه دیگر را که همین اواخر در عرصه هنر و ادبیات رخ داد، میتوان مثال زد: واکنشها درباره عکس فرامرز صدیقی که تصویری لاغر و نحیف را نشان میداد و چشم به دوردست دوخته بود و صدای وااسفای همه بلند شد ولی خوشبختانه خیلی زود از سوی دوستان نزدیکش تکذیب شد و مرگ شاعر جنوبی، قاسم آهنینجان که همه از بیمهری دولت در خصوص بیماری او سخن راندند و معلوم شد که خود وی کمکهای اندک را نپذیرفته، حتی کمکهای دوستانش را.
نکته دیگری بگویم. بر اساس اطلاعاتی که از برخی متخصصان فضای سایبر دارم، 70 درصد از گفتوگوهای هر دو نفری (تاکید میکنم هر دو نفری در هر شرایط سنی، جنسی، شغلی، و...) میتواند روحیات و علائق و... آنها را به کسانی که فضای مجازی را رصد میکنند قابل شناسایی کند و این از یک سو، یعنی ارائه خوراک مورد نیاز برای او. قطعا پستهای زیادی را در اینستاگرام دیدهاید که دنبالکننده آن صفحه نیستید ولی اینستاگرام آن صفحه را به شما پیشنهاد میدهد. چون ما را شناسایی کرده و فهمیده است که مثلا به ورزش یا سینما یا... علاقمندیم. حالا صفحاتی را به ما پیشنهاد میدهد که احتمالا ما هم آن پیشنهاد را میپذیریم ولی در لایه زیرین آن پیشنهاد که موضوع مورد علاقه ماست، اهداف دیگری نهفته است که فعلا از ذکر آن میگذرم. ولی وقتی امکان شناخت ما به این راحتی امکانپذیر است، نباید فکر کنیم با اتفاقی که درباره لامینور و مهرجویی و موضوعات مشابه دیگر که ذکر آن رفت، و احتمالا در حوزههای دیگر مثل اقتصاد و ورزش و ... رخ داده و میدهد، به همان رصدکنندگان (که اصولا نمیخواهیم باور کنیم اصل سانسورچی آنها هستند، نه ما) نشان داد که اهالی رسانه ما کمی ساده با مسائل برخورد میکنند؟ کمی زیادی احساسی هستند و کمی زود تحت تاثیر قرار میگیرند؟
دوستان عزیزم، این کمی، کمیها میتواند جایگاه حرفهای ما به عنوان افرادی که در رکن چهارم قوا قرار داریم، به افرادی ساده تقلیل بدهد و تصویر ضعیفی از ما ارائه کند. آیا نباید نگران این جایگاه باشیم؟
سخن آخر اینکه، بیونگ چول هان، فیلسوف تکنولوژی اهل کره جنوبی در کتاب «در گله» ادعا دارد: «آدمهای عصر دیجیتال ممکن است خود را ساکن نوعی محیط دموکراتیک نوین بدانند که در آن، در حال ارتباط جعلی با قدرتمندان، ثروتمندان و آدمهای مشهورند، اما آنها در عین حال تحت مشاهده (شدنِ) دائم هستند و هر لحظه در معرض حمله از سوی گله قرار دارند». کمی از خودمان در مقابل این گله محافظت کنیم.