نگاهی به فیلم‌های چهلمین جشنواره فیلم فجر/ ۱۰ «ضد»، بیان تاریخ سیاسی معاصر با زبانی الکن/ «خائن‌کشی»، تخریب چهره یک قهرمان ملی؟

در دهمین روز از چهلمین جشنواره فیلم فجر دو فیلم «ضد» به کارگردانی امیرعباس ربیعی و «خائن‌کشی» به کارگردانی مسعود کیمیایی در خانه جشنواره به نمایش درآمد.

ضد، بیان تاریخ سیاسی با زبانی اندکی الکن
دیروز روز تاریخ سیاسی معاصر بود، هر دو فیلمی که در خانه جشنواره به نمایش درآمدند به تاریخ سیاسی معاصر پرداخته بودند. امیر عباس ربیعی، سال قبل با فیلم «لباس شخصی» به حزب توده پرداخت و امسال با «ضد» به ماجرای ترور شهید بهشتی و جریان نفوذ در سیستم که تا امروز هم ادامه دارد و ربیعی با پلان آخر فیلمش، وقتی نفوذی در حزب جمهوری اسلامی، به ساختمان ریاست جمهوری می‌رود تا شهید رجایی را ببیند، بر آن تاکید می‌کند.

مسلما وقتی کسی قصه‌ای معاصر را روایت می‌کند که از قضا خیلی هم معروف است و طی 40 سال گذشته هر سال به مناسبت برگزاری سالگرد آن ویژه‌برنامه‌هایی هم ساخته و نمایش داده می‌شود، نه فقط نسلی که آن روزگار را به روشنی در حافظه دارد بلکه نسل‌های بعد هم آن را می‌شناسند.

ماجرای ترور و شهادت شهید بهشتی و یارانش از این دست اتفاق‌هاست و تقریبا همه خیلی خوب این ماجرا را می‌دانند. پس مسلما قصه از ابتدا لو رفته است یا به عبارتی تعلیقی ایجاد نمی‌کند و مخاطب از ابتدا، انتهای آن را می‌داند. اشکالی هم ندارد چون اولا همه فیلم‌ها نباید تعلیق ایجاد کنند، ثانیا، به نظر نگارنده این فیلم اصلا به این بهانه و انگیزه فروش و مسائلی از این دست ساخته نشده است، بلکه ساخت یک نسخه تصویری از آن بخش از تاریخ انگیزه اصلی سازندگان بوده است تا احتمالا نسل‌های آینده به جای اینکه تاریخ را بخوانند، با دیدن این فیلم و فیلم‌هایی از این دست بتوانند در مدت زمان کمتری و با عناصر بصری در جریان تاریخ قرار بگیرند. و البته قطعا برای جذب او، داستان فرعی دیگری که حتما عاشقانه است تدارک می‌بینند، چنانکه ربیعی کرده است.

اما همه اینها مسوولیت ربیعی در ساخت یک اثر سینمایی که باید عناصر زیباشناسانه را به دقت رعایت کند، کم نمی‌کند. نسل امروز و فردا به دلیل آگاهی و شناخت بیشتر (و البته نه عمیق‌تر) نسبت به هر موضوعی که سینما نیز جزئی آن است، احتمالا به دلیل ضعف در استفاده نا به جا از عناصر و نمادها و نشانه‌ها و ناتوانی در برقراری ارتباط مفهومی با آنها، ارتباط لازم را با فیلم برقرار نمی‌کند. مثلا اینکه خانم دکتر که به انگیزه کمک در درمان مجروحان جنگی به ایران برگشته است، فقط یک بار در کنار مجروحان دیده می‌شود و بعد او را در جایگاه یک پزشک زنان و زایمان می‌بینیم!

البته که نویسنده می‌خواسته فرصت ارتباط او با منیژه، عضو سازمان منافقین با بازی لیندا کیانی را فراهم کند که باردار بوده و باید جاسوسی خانم دکتر، بیتا، با بازی لیلا زارع را می‌کرده، بنابراین او را در جایگاه پزشک زنان قرار داده و در نشست مطبوعاتی هم گفت که در آن روزگار پزشک متخصص در رشته‌های مختلف نداشتیم و درست هم هست، ولی کارگردان و نویسنده نمی‌توانند برای حل این جور مسائل به فیلم الصاق شوند و توجیه کنند که چرا دیگر خانم دکتر در درمان مجروحان دیده نشد؟

البته از بازی بسیار متفاوت نادر سلیمانی در نقش ناصر، یکی از اعضای سازمان منافقین نباید گذشت که حتی صدای او، باعث نشد سریع او را بشناسیم.

خائن‌کشی، تخریب چهره یک قهرمان ملی؟

نمی‌دانم «خائن‌کشی» چندمین فیلم استاد بزرگ سینما، مسعود کیمیایی است، استاد بزرگی که موج نوی سینمای ایران را رقم زد و بعد از آن فیلم‌هایی ساخت که نه تنها تاثیر زیادی بر سینماگران بعد از خود گذاشت، بلکه در زمان خود تاثیر زیادی بر مخاطب داشت. تحلیل‌های جامعه‌شناسانه درباره فیلم‌های قیصر، سرب، گوزنها، سفر سنگ، و ... نشان می‌دهد که این آثار خصوصا از منظر بازتاب بخشی از جامعه و تاثیر بر جامعه و تغییر و تحولات اجتماعی مثل انگیزه انقلاب نقش بسیار مهمی در تاریخ معاصر داشته‌اند. اما این روند رو به اوج همیشه ادامه نداشته و فرودهایی داشته است و گاهی فیلم‌هایی از این استاد بزرگ سینما دیده شده که انتظار هیچ مخاطبی را برآورده نکرده است. بگذریم.

البته که «خائن‌کشی» نسبت به چند فیلم اخیر ایشان بهتر است و مخاطب را تا آخر با خود همراه می‌کند. فضاسازی فیلم که یادآور فیلم‌های نوآر است، بسیار دلنشین است. روایت قصه همچنان روایت رفاقت‌هایی است که هر چند دلیل آن را نمی‌دانیم، اما وجود دارد؛ رفقایی که تا پای مرگ پای هم می‌مانند، رفاقت‌هایی از جنس رفاقت کیمیایی با چاقو و خون و مرگ.

یک گروه برای حمایت از دکتر مصدق دست به دزدی از بانک ملی (مرکزی امروز) می‌زنند. در پی آن کلی کشت و کشتار صورت می‌گیرد و زخمی به بار می‌آورد و خون را در همه جا جاری می‌کند و حتی زنی که در جریان این دزدی نبود، خونین و با دهانی پر از خون جلوی دوربین حرف می‌زند تا دل مخاطب را آشوب کند. کلی شلیک از هفت تیرهایی که به جای 7 تیر، ده‌ها تیر دارند، چون بی‌وقفه‌تر از مسلسل شلیک می‌کنند، می‌شنویم و کلی دیالوگهایی که چون باید ادامه آن را در پلان‌های بعدی پیگیری کنیم، اجازه درک آن را در لحظه نمی‌دهد.

شاید همه اینها را به دلیل جنس سینمای کیمیایی قابل توجیه بدانیم، اما مساله اصلی تخریب چهره یک قهرمان ملی است. در چند پلان آخر و بعد از کشته شدن همه آن کسانی که مثلا از یاران دکتر مصدق بودند، او را در حالی که دستگیر شده و افتان و خیزان و چهره‌ای در هم کشیده و درمانده دارد، در قاب می‌بینیم. نمی‌دانیم داستان چه بهانه‌ای برای درهم تنیدن اتفاقات ملی شدن صنعت نفت با آن کشت و کشتار و رفاقت و... داشت؟ اگر در پاسداشت آن بود، پس چرا دکتر مصدق با آن چهره درمانده به تصویر کشیده شد؟ اگر ربطی به آن اتفاق ملی نداشت، پس چرا روایت داستان با این بخش از تاریخ معاصر و قهرمان ملی در هم تنیده شد؟ اگر بستر تاریخی یا یک برهه از تاریخ بهانه‌ای برای روایت است، چرا آن را به بخشی از تاریخ معاصر پیوند می‌زنیم و اگر می‌زنیم چرا یک اتفاق افتخارآمیز و بانیان آن را اینطور تخریب می‌کنیم؟

البته که قصد آقای کیمیایی در پاسداشت ملی شدن صنعت نفت نبود، چون یک جا خیلی محکم از زبان یکی از شخصیت‌ها با بغض و حرص تمام چند بار می‌گوید: «استالین از ما نفت نخرید، استالین از ما نفت نخرید، استالین...» انگار این مساله خیلی ایشان را ناراحت کرده است. با این همه ارزیابی نهایی را به عهده تاریخ می‌گذاریم و نقد دقیق و جز به جز پلان‌ها و دیالوگ‌ها را به زمان اکران می‌سپاریم و از اینکه هیچ کدام از زنان چهره و لباس زنان آن دوران را نداشتند هم حرفی نمی‌زنیم فقط دوست داریم با صدای بلند فکر کنیم: چرا بزرگان در اوج خداحافظی نمی‌کنند؟


پست های مرتبط

پیام بگذارید