مطابق آنچه در پی میآید بدون مدیریت انقلابی، سخن از رسیدن به آرمانها در سطح سیاسی و ساختاری ناممکن است.
کسانی که انقلابی نیستند و یا مدیریت بلد نیستند هیچکدام نمی توانند تقرب به آرمانها را رقم بزنند. قرار نیست ما به آرمانها به طور تام و تمام برسیم اما می توان و باید به آنها همواره و همواره نزدیک شد.
مدیریت انقلابی ذیل و ظلّ آرمان گرایی واقع بینانه قرار می گیرد. آرمان گرایی واقع بینانه به منزله جهان بینی، مبنای مدیریت انقلابی به مثابه ایدئولوژی است. مدیریت انقلابی بیش از آرمان گرایی واقع بینانه ناظر به عمل است و آرمانگرایی واقع بینانه جنبه نظری قوی تر و عمیق تری دارد.
بر این اساس، لازم است ابتدا آرمان گرایی واقع بینانه مورد تبیین قرار گیرد.
آرمان گرایی واقع بینانه
آرمانی که فرد برای خود برمی گزیند، او را می سازد و فداکاری برای یک آرمان از سرچشمه های مهم معناسازی برای زندگی افراد است. از این رو زندگی افراد در عرصه عمل و «واقعیّت»، بدون «آرمان» تبدیل به یک زندگی تهی از معنا و امید می شود و تمامی استعدادهای آنها را تحت تأثیر منفی قرار می دهد (یالوم،1390: 601).
آرمان، مفتاح نیست، بلکه میزان و مصباح است. مفتاح بودن چیزی به آن معناست که آن چیز فقط از «بیرون» کارایی دارد، و از «درون» ضرورتی برای آن وجود ندارد (جوادی،1380: 84). اما مصباح بودن این معنی را می دهد که چیزی از اول تا پایان امر کاربرد داشته باشد. مصباح در معنایی ساده تر به این معناست که آرمان گرایی واقع بینانه به مثابه یک چراغ باید در تمام مسیر حضور داشته باشد. و نیز میزان بودن نظریه آرمان گرایی واقع بینانه، به منزله سنگ محک بودن و میزانی برای حق و باطل و یا صدق و کذب گزاره ها در عمل اجتماعی است. مدیریت انقلابی اما نقش مفتاح یا کلید را دارد. یعنی با آن می توان واقعیت را تغییر داد، کنترل و پیش بینی کرد.
آرمان گرایی در اسلام با مشخصه های تلفیق حقیقت یا آرمان و واقعیّت، رد و طرد دوگانه انگاری دکارتی و سکولاریسم دوگانه انگار مشخص می شود. بدین معنا در اسلام دین و دنیا یا دنیا و آخرت، روح و جسم، عقل و دین، علم و دین و همچنین آرمان و واقعیّت یا ارزش و واقعیّت نه تنها در برابر هم، که با هم انطباق و همراهی و هماهنگی دارند.
اسلام، دوگانگي ميان عشق و عقل و دنيا و آخرت و... را نمي پذيرد و به جنگ غرب ميرود كه ميان عقل و عشق تقابل نهاده و با حاكميت عقل ابزاريِ قدرت محور، عشق را به ورطه فراموشي كشانده است (قیصر: 76). در اسلام براي شناخت حقيقت، هر دو راه عقل و عشق معتبر است (صابر: 245).
در غرب کسانی مانند نیچه - که به شدت ضد عقل دکارتی است - نافی دوآليسم (ثنويت) بوده ا ند، امّا بايد توجه داشت آن جا كه کسی مانند نيچه دوگانگي ميان فيزيك و متافيزيك و يا آخرت و دنيا را نفي ميكند، متافيزيك و آخرت را هم نفي ميكند و برآن است كه نبايد در برابر اين جهان، جهاني را آفريد كه مانع از توجه به زندگی اين جهانی شود (شاهنده: 42 ؛ سوفرن: 38 - 37). بنابراین در غرب اگر کسی دوگانگی میان عقل و دین، جسم و روح و دنیا و آخرت را نفی می کند، معمولاً این به سبب نفی وجه معنوی جهان و هستی که شامل دین و روح و آخرت می شود، بوده است و نه به دلیل آشتی دادن میان آن ابعاد از هستی. به طور کلی اندیشه روحانی و آرمان گرایانه در غرب جایگاه قابل توجهی ندارد.
از آن سو آرمان گرایی در اروپا و به طور کلی غرب، خالی از وجوه عینی و شناخت دقیق انسان و علی الخصوص فطرت وی بوده است. آرمان گرایی اروپایی هرگز منشاء تحوّل و عامل زنده در اروپا نشد، بلکه نتیجه آن، «من» های سرگردانی شد که در میان دموکراسی های مغایر با هم در جستجوی هویت خویش اند و وظیفه ای جز استثمار دیگران ندارند. اروپا بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق است، در حالی که اندیشه آرمان گرایانه یا ایدئالیسم اسلام دارای اندیشه غایی مبتنی بر وحی است که به عیان ترین ظواهر زندگی عمق می بخشد. هر مسلمان راستینی زندگی خویش را به آسانی فدای اعتقاد و آرمان خویش می کند (لاهوری،1379: 281-280).
با مقایسه اسلام و مسیحیت، درمی یابیم که اسلام با جاذبه متقابل دو نیروی دین و تمدن شکل گرفت و در منظر اسلام معنویت یا آرمان و واقعیّت دو نیروی متضاد و رویاروی نیستند، بلکه حیات معنویت در سازگاری با واقعیّت و جهان ماده است و در صورت برهم خوردن این سازگاری، بنیادهای اساسی زندگی که مبتنی بر واقعیّت هاست، نابود می شود (همان: 43).
نکته دیگر این که می توان الگوی آرمان گرایی واقع بینانه را ملازم واقع گرایی هم خواند اما نه واقع گرایی به معنای متعارف آن که اغلب تحت عنوان رئالیسم خام از آن یاد می شود بلکه واقع گرایی انقلاب اسلامی، واقع گرایی یا رئالیسم دوسویه-تعاملی بوده که در پی مطابقت با واقع است اما از واقعیت ظاهری و جاری فرارفته و ظرفیت ها یا بالقوه گی ها واقعیت را هم می بیند. بر همین اساس می کوشد واقعیت را به ذات خود ارتقاء دهد یا به آن نزدیک کند. نگاه انقلاب اسلامی همچنین واقعیت را ذومراتب می بیند. بنابراین از ساده انگاری و سطحی دیدن آن یا تنها سطح را دیدن دوری می گزیند. به بیان دیگر این نگاه از تقطیع واقع و تجزیه گرایی پرهیز کرده و می کوشد کل واقعیت را ببیند و از انحصارگرایی یا این که جز را به عنوان کل معرفی کند فاصله دارد. نگاه ظاهرگرایانه به واقعیت، جفا به واقعیت است و اساساً واقع گرایی خام را نمی توان واقع بینی خواند. یعنی هرچند گرایش و میل به واقعیت دارد اما آن را نمی بیند یا تنها بخش کوچک تر از آن را می بیند. اگرچه ممکن است به سبب بزرگ نمایی ظاهر یا زیر ذره بین گذاشتن آن بتواند به فهم جدی تر و عمیق تر ظاهر کمک کند اما از دیدن کل و سایر بطون واقعیت محروم می ماند.