«سیاست‌گذاری های عشقی» در حوزه جوانان!

وقتی به خانواده ایرانی می‌نگریم، خلاصه خود را در «آن» تعریف می‌کند، به جامعه نگاه می‌کنیم پویایی و نشاط خود را وامدار «آن» می‌بیند و به این واقعیت واقف است که اگر حضور «آن» کمرنگ شود، گرد پیری و پژمردگی بر رخ وی خواهد نشست. زمانی که اسناد بالادستی کشور را تورق می‌کنیم، به قدر و منزلت «آن» نزد مسئولان پی‌ می‌بریم. راستی! ضمیر «آن» که اینقدر مورد احترام همگان است و اینقدر حیاتی است به چه کسی اشاره می‌کند؟ همو که خودآگاه و ناخودآگاه عزیز خانواده خویش است و در متون قانونی مهم، از وی سخن‌ها رفته است. احتمالاً حدس زده‌اید! منظور از «آن»، جوان ایرانی است. ولی آنچه که در واقعیت می‌بینیم، اندوهناک‌تر از آن است که تصورش را بکنیم. مگر در واقعیت چه اتفاقی رخ داده است؟

اواسط دهه 70، زمانی که سازمان ملی جوانان بنا نهاده شد، امید آن می‌رفت که مشکلاتِ مهم‌ترین گروه جامعه؛ یعنی جوانان، کسانی که سنگینی بار حفظ و پیشرفت کشور را بر دوش خود احساس می‌کنند، به احسن وجه مرتفع شوند. اما روند دو سه دهه‌ای اخیر کشور نشان از آن دارد که نه تنها مشکلات جوان‌ها لاینحل باقی مانده‌اند، بلکه تعداد جوان‌هایی که به مشکلات مبتلا هستند رو به فزونی نهاده و جنس مشکلات نیز پیچیده‌تر شده‌اند. سبب چیست؟

آیا خانواده مقصر است؟ آیا جامعه مقصر است؟ بله، سهمی از این اتفاق دارند ولی نه به اندازه علتی که در ذیل ذکر خواهد شد.

به نظر می‌رسد جوان در همان متون بالادستی جایگاه رفیع دارد و در واقعیت خبری از این کرنش‌های به حق مقابل او نیست. شوربختانه امروز جوان ایرانی رها، مظلوم و جزء فراموش‌شدگان است. دولت‌ها و نظام‌های سیاست‌گذاری متعددی که این سال‌ها بر روی صندلی مسئولیت نشسته‌اند، در عمل نشان داده‌اند که جوان ایرانی برایشان فاقد اولویت جدی بوده است.

آیا می‌دانیم چه تعداد جوان ایرانی هنوز تشکیل خانواده نداده‌اند و در ازدواج‌شان تأخیر افتاده است؟ می‌دانیم چند میلیون جوان ایرانی فاقد مسکن هستند؟ می‌دانیم جوان ایرانی در چه سنی وارد بازار کار می‌شود؟ می‌دانیم چند میلیون جوان وضعیت اشتغالشان مبهم است؟ می‌دانیم چه آسیب‌هایی اطراف جوانان ایرانی وجود دارد؟ معلوم است که می‌دانیم. خب اگر میدانیم چرا وضع چنین است؟ چون ایمان کافی نسبت به اهمیت موضوع وجود ندارد! چند معجزه باید نشان داد تا جوان به اولویت نخست نظام تصمیم‌گیری کشور تبدیل شود؟ آیا کاهش یک سوم ازدواج جوان‌ها طی 8 سال اخیر کافی نیست؟ آیا افزایش میانگین سن ازدواج جوان‌ها و تأخیر در سن ازدواج دلیل کافی نیست؟ آیا ورود به بازار کار در اواخر دهه سوم زندگی جوان کافی نیست؟ آیا افزایش آمار تجرد قطعی کافی نیست؟ آیا...

آیا...

آیا...

به نظر می‌رسد گاهی این سخن‌ها اثرگذار می افتد و نظام تصمیم‌گیری وارد عمل می‌شود، اما معلوم است سخن‌ها معکوس فهم شده‌اند! از وضعیت نابسامان جوان ایرانی می‌گوییم ولی شاهد آن هستیم که روشی نوین در عرصه سیاست‌گذاری جوانان متولد شده و آن سیاست‌گذاری نه برای حل مسئله بلکه برای پیچیده‌تر کردن آن مسئله است.

سیاست‌گذاری نه بر اساس آمار متقن کشور بلکه بر اساس ذوق و قریحه شاعرانه و بدون هیچ پشتوانه‌ای صورت می‌گیرد! بنابراین روش سیاست‌گذاری در حوزه جوانان را باید «سیاست‌گذاری عشقی» نام نهاد که هر جا مشکلی حاد وجود داشت باید عاری از هر نوع حرکت سنجیده و کاملاً عشقی یک سیاستی اتخاذ کرد که نه تنها مشکل حل نشود، بلکه چند گره کور دیگر بر آن مشکل بخورد!

در سیاست‌گذاری حوزه جوانان، مادامی که شعار زدگی ِکاسبکارانه به حیات خود ادامه بدهد و جوان فقط در ایام انتخابات مهم جلوه کند و بسان صندوق رأی انگاشته شود، کماکان باید شاهد سیاست‌گذاری‌های عشقی در این حوزه راهبردی کشور باشیم.

اما این بیماری لاعلاج نیست، علاج دارد و راه درمان آن بسیار ساده است. راه جلوگیری از سیاست‌گذاری عشقی در حوزه جوانان خواندن هشت کتاب سهراب سپهری است. شاید خواننده گمان کند که نگارنده نیز دچار بیماری «سخنرانی عشقی» شده، اما این چنین نیست. حقیقت آن است که سهراب سپهری پاسخ را داده و «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید» باید نصب‌العین فرد مبتلا به سیاست‌گذاری عشقی باشد. نوع نگاه به جوانان باید تغییر کند. اگر تصمیم‌گیر توانست شب و روز خود را به جوان ایرانی و مشکلاتی که دارد، فکر کند، آن‌گاه باید گفت که می‌توان امید به رهایی آن فرد از بیماری سیاست‌گذاری عشقی داشت. حداقل نتیجه درمان بیماری آن است که جوان نگران ایجاد مشکلات جدید نیست و فقط با همان مشکلات گسترده قدیمی خود مشغول است. در واقع جوان ایرانی دیگر کشش این چنین فضای انفعال‌گونه در فضای سیاست‌گذاری را ندارد. شاید جوان ایرانی التماس‌گونه فریاد می‌زند: سیاست‌گذاری جدید برای حل دیگر مشکلات پیشکش! همان قبلی‌ها را لطفا خراب نکنید!


پست های مرتبط

پیام بگذارید