آمریکا؛ ساختمانی زیبا اما در حال ریزش !


به گزارش الف؛ "فرانسیس فوکویاما" نظریه پرداز شناخته شده آمریکایی ریشه اصلی زوال تاریخی آمریکا را اجتماعی دانسته و تاکید کرده است که شدت تناقض ها و تضادها در جامعه آمریکا از حیث اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به حدی رسیده که آمریکا شبیه به ساختمانی زیبا شده که هر آن امکان دارد از درون فروبپاشد.

اما ظاهرا این فقط نظریه پردازان دانشگاهی نیستند که درباره جامعه آمریکا چنین سخن می گویند بلکه مردان سیاست نیز مجبور شده اند کم کم به این واقعیت اذعان کنند. از جمله دونالد ترامپ که آمریکا را کشوری دانسته که: نفت را از دیگران گدایی می کند، به آزادی بیان و ارزش های دموکراتیک دیگر اعتقادی ندارد، در سیاست خارجی شکست های فاحشی می خورد و بسیاری از اصول را که سال ها خود را طلایه دارِ آن ها می دانسته عملا رها کرده است. گزاره هایی که همگی حاکی از سقوط و زوال آمریکا و رویایِ آمریکایی و هژمونی این کشور در جهان هستند. با این همه، این قبیل مواضع ترامپ در عین درستی، با سه نکته اساسی نیز در مورد زوال موقعیت داخلی و خارجی آمریکا همراه هستند که توجه به آن ها کاملا ضروری است.

1: عامل اصلی سقوط و زوال موقعیت آمریکا چیزی بیش از ناکارآمدی دولت بایدن است

دونالد ترامپ در موضع گیری اخیر خود و تصویرسازی کشورش به مثابه کنشگری که در حال زوال است، به نوعی دموکرات ها و شخص بایدن را عامل و محرک اصلی این سقوط می داند. این در حالی است که اساسا این فرض اشتباه است زیرا فرآیند سقوط آمریکا و ارزش های آمریکایی در جهان، از مدت ها قبل آغاز شده است. در این رابطه حتی "فرانسیس فوکویاما" نظریه پرداز مشهور آمریکایی که پس از فروپاشی شوروی از ایده "پایان تاریخ" و برتری ایدئولوژی لیبرالیسم و سرمایه داری بر تمامی ایدئولوژی های زمینیِ دیگر سخن گفت نیز تاکید کرده که بهتر است آمریکا با توجه به واقعیت های جدید جهانی و وضعیت نامناسب خود بپذیرد که دیگر هژمون و ابرقدرتِ اصلی جهان نیست.

فوکویاما به طور خاص ریشه اصلی زوال تاریخی آمریکا را "اجتماعی" می داند و تاکید می کند که شدت تناقض‌ها و تضادها در جامعه آمریکا از حیث اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به حدی رسیده که آمریکا شبیه به ساختمانی زیبا شده که هر آن امکان دارد از درون فروبپاشد. از این منظر، این دسته از تحلیلگران و نظریه‌پردازان آمریکای که زمانی با غرور از قدرت جهانی آمریکا سخن می گفتند، اکنون به رهبران آمریکا توصیه می کنند که خود را برای جهانی چند قطبی که در آن حوزه مانور و اقدامات آمریکا به شدت محدود خواهد بود، آماده سازند.

از این منظر، مواضع ترامپ مبنی بر اینکه دموکرات ها و بایدن و قدرت گیری آن ها در سال 2020 موجب زوال موقعیت قدرت آمریکا شده، فرافکنی بیش نیست و صرفا باید آن را یک موضع گیری سیاسی و بی پایه دانست. در این چهارچوب، دولت بایدن میراث برِ وضعیت نامناسب حکمروایی آمریکایی است که البته این روند در دوره این دولت، وضعیت وخیم تری را به خود گرفته و جلوه های عینی تری را از خود پیش چشم جهانیان به نمایش گذاشته است.

2: خودِ ترامپ نمودی عینی از زوال و فروپاشی آمریکا است

یکی از نکات مهم دیگری که در مورد سخنان اخیر ترامپ در مورد تضعیف جایگاه کشورش باید مورد توجه باشد این است که اساسا ترامپ در جایگاهی نیست که نسبت به زوال موقعیت کشورش صحبت کند زیرا خودِ وی یکی از اصلی ترین نمودهای فروپاشی جامعه آمریکا در عرصه حکمروایی است. وی همان فردی بود که صرفا با تکیه بر ثروت خانوادگی اش و البته تبلیغات گسترده رسانه ای و بدون تجربه حتی یک روز فعالیت سیاسی، در سال 2016 با توجه به آرا الکترال رئیس جمهور آمریکا شد.

در دوره حضورش در قدرت نیز با اتخاذ سیاست های جنجالی و به دور از منطق، عملا آمریکا را از آن پوشش و ظاهرِ زیبایی که سال ها رهبران آمریکا در پی ارائه آن به جهان بودند، دور کرد و به طور خاص با طرح مسائلی نظیر اینکه گروه هایی از نخبگان مخفی و در سایه سیاسی و اقتصادی در آمریکا حضور دارند که هر آنچه می‌خواهند به هزینه مردم آمریکا انجام می دهند، و یا راه اندازی شورش ششم ژانویه که عملا آمریکا را تا آستانه یک کودتای بزرگ پیش برد و البته تشدید قطبی گرایی سیاسی و اجتماعی در این کشور، عملا آمریکا را به مرز فروپاشی رساند و نشان داد که تا چه اندازه آمریکایِ به اصطلاح ابرقدرت، آسیب پذیر است.

از این رو، خودِ حضور ترامپ در قدرت، نمودی عینی از زوال موقعیت و جایگاه هژمونیک آمریکا است و اساسا ترامپ در جایگاهی نیست که بخواهد در مقامِ مطالبه‌گر، نسبت به وضعیت اسفناک کشورش در حوزه های مختلف حکمروایی حسرت بخورد و یا ادعای این را داشته باشد که می تواند اوضاع را خوب و اصلاح کند.

3: جهان، دیگر ایده هژمونی و ابرقدرتی آمریکا را باور ندارد

ترامپ در بخش دیگری از سخنانش تاکید می کند که آمریکا در حوزه سیاست خارجی عملا محتاج دیگران شده و بقیه کشورهای جهان هیچ احترامی را برای آن قائل نیستند. این گزاره نیز البته که با واقعیت های میدانی تا حد زیادی سازگار است و باید آن را درست در نظر گرفت. در شرایط کنونی بلوک های نوظهور از قدرت در جهان که از کشورهایی نظیر ایران، چین، روسیه و دیگر کنشگران بین المللی تشکیل می شوند، اساسا وزن و ارزشی را برای باید و نباید هایِ آمریکا در مورد مسائل مختلف قائل نیستند و عملا دستورکارهای خود را با تمام قدرت پیگیری می کنند.

دلیل اصلی این مساله نیز کاملا روشن است زیرا بسیاری از ملت های جهان به وضوح دریافته اند که ادعاهای دور و دراز رهبران آمریکا در مورد هژمونی و قدرت جهانی این کشور، سراب و توهمی بیش نیست. از این رو، ملت ها بیش از گذشته خود را باور کرده اند. در این راستا جهان باور کرده که جنگ 20 ساله آمریکایی ها در افغانستان با هدف خلع طالبان از قدرت دروغی بیش نبود زیرا در نهایت واشینگتن در اوج خفت از این کشور خارج شد و بار دیگر افغانستان به دست طالبان افتاد. در این میان تنها و تنها ملت افغانستان آسیب دیدند و جان و مالشان به تاراج رفت. کشورهای عربی نیز با مشاهده عدم حمایت آمریکا از خود پس از خروج آمریکایی‌ها از افغانستان و کاهش حضورشان در خاورمیانه، با عدم تبعیت فوری از درخواست های آمریکا جهت افزایش تولید نفتشان(همزمان با آغاز جنگ اوکراین) به این کشور این پیام را رساندند که اساسا این کشور را متحدی قابل اعتماد می دانند و خواستار تضمین هایی عینی از آن هستند.

جالب اینکه بحران انرژی جهان پس از آغاز جنگ اوکراین چنان بلایی را بر سر آمریکا آورد که رئیس جمهور کنونی این کشور جو بایدن عملا به گدایی از منابع نفتی دیگر کشورهای جهان پرداخته است. مجموع این مسائل به خوبی نشان می دهند که جهان دیگر قدرتِ ادعایی آمریکا را باور ندارد و اساسا این کشور را در شرایط کنونی شبیه به یک ببرِ کاغذی می داند که در مدیریت بحران های داخلی خود نیز با مشکلات عدیده ای رو به رو است و دیگر نمی تواند در عرصه بین الملی کنشگری موثری داشته باشد. موضوعی که به نمودی عینی از زوال موقعیت هژمونیک و برتری آمریکا در عرصه بین المللی تبدیل شده و عملا عرصه را بر آمریکایی ها تنگ کرده است. مساله ای که انتظار می رود در آینده نزدیک ابعاد وخیم تری را نیز برای این کشور به خود بگیرد.

در این میان وضعیت به قدری برای دولتمردان و تحلیلگران آمریکایی حاد به نظر می رسد که برخی از عملیاتی شدنِ ایده انتقال قدرت در عرصه نظام بین المللی سخن می گویند. ایده ای که بر اساس مفاهیم محوری آن که توسط "جان میرشایمر" استاد سرشناس علوم سیاسی دانشگاه شیکاگویِ آمریکا ارائه شده، بازیگران نوظهوری نظیر ایران و چین و روسیه و دیگر قطب های جدید قدرت، عملا در موقعیت مناسبی هستند و می توانند متناسب با قدرتِ رو به رشد خود، نقش های جدیدی را نیز در عرصه معادلات بین المللی بر عهده گیرند. مساله‌ای که در نوع خود یک کابوس تمام عیار برای آمریکا است.


پست های مرتبط

پیام بگذارید