مدعای این متن آن است که نقدهای چپ نویی و پست مدرن بر رژیم صهیونسیتی و رژیم مفهومی یا شبکه مفهومی- رفتاری آن که شامل سرمایه داری، لیبرالیسم، امپریالیسم و نظیر آن است، بن فکن و اصیل نیست. شاید بعضاً صادقانه باشد اما نمیتواند خطری جدی برای این شکبه قدرت – ثروت باشد. در مقابل تنها انقلاب اسلامی است که توانسته رویارویی بی تناقض با شبکه مذکور را به تحقق برساند. برای تثبیت مدعای خود، سراغ انتقادیترین چهره در غرب و جدی ترن متفکر آنها یعنی «آلن بدیو» میرویم.
او از کسانی است که مهمترین تأملات را درباره اسرائیل داشته است. همچنین گرایش کمونیستی و ستیزه گر او نسبت به بیشتر چهرههای چپ معاصر پررنگتر است.
قبل از ورود به بررسی و نقد دقیقتر «بدیو» لازم به یادآوری است که بسیاری از سرمایه داری انتقاد میکنند اما انتقاد آنها دچار کلی گویی است که نیشتر نقد را در عمق عفونت نمیکنند. به بیان واضحتر، از مفاهیم و نهایتاً وضعیتها و رویهها انتقاد میکنند اما از مقصران عینی سخنی به میان نمیآورند. شبیه کسانی در ایران که از سویی سرمایه داری را ظالمانه میدانند اما حتی کلمهای علیه مهمترین گردانندگان آن یعنی آمریکا و اسرائیل به زبان نمیآورند. کلی گویی و نقدهایی که با الهام از «ادوارد سعید» در تفکیک میان نقد و نق باید گفت بیشتر شبیه نق زدن هستند تا نقد زدن مسئولانه. به عبارت دیگر، مسئولیت و هزینهای را متوجه شخص معترض نمیکند. از این رو با رهایی بخشی و آزادی هم پیوند وثیقی ندارد. چراکه آزادی همواره با مسئولیت ملازم و همراه است.
«بدیو» به عنوان مهمترین چهره انتقادی علیه سرمایه داری که نقد مصداقی علیه بانیان سیستم ستم دارد در نقد مصداقی خود سراغ اسرائیل آمده و از این دولت بعضاً انتقادات تندی میکند و بر خصیصه ضد رخداد این دولت دست میگذارد و آن را چنگ اندازی وحشیانه مردمی از اروپا بر فلسطین قلمداد میکند.
خصومت و اسرائیل ستیزی بدیو هرچند متناقض است اما قابل انکار نیست. او میگوید هلوکاست هیچ ربطی به کشتار جمعی فلسطینیها ندارد و رژیم صهیونیستی را مورد انتقاد رادیکال قرار میدهد اما دعوت او برای یکی شدن فلسطینیها با دولت اسرائیل یک تناقض است و نشان میدهد نقدهای امثال او بنیانی و اصیل نیست. چنانکه نقدهای سایر همفکران چپ گرای او کارساز و جدی نیست تا چه رسد به بن فکن و ویران گر.
رژیم غاصب قدس مرتکب تحریف تاریخ و جغرافیا و تحریف دین شده و این چیزی نیست که بدیو بتواند انکار کند؛ هرچند نسبت به آن خاموشی برگزیند. اینجاست که میتوان و به هنگام است که از مواجهه انقلاب اسلامی سخن به میان آوریم. این مواجهه تنها مواجهه بدون تناقض و صادقانه ترین، عقلی ترین، انسانیترین، کلیترین (شامل ترین)، عمیقترین و دقیقترین (جزئیترین) مقابله با رژیم غاصب قدس و حامیان آن است. نقدهای امثال بدیو و ژیژک و رانسیر و اغلب چپهای نو و نیز نقد پست مدرنهایی مانند جانی واتیمو نقدهای بنیانی و اصیلی بر سرمایه داری صهیونیستی و سایر رویدادها و مفاهیمی که در زنجیره هم ارزی با آن هستند نیست. آنها بیشتر به موضوعات فانتزی مانند مصرفی شدن پرداخته و به بیان ژیژک، میدانند چه نمیخواهند اما نمیدانند چه میخواهند. این گفته آنها سرمایه داری لیبرال را به منزله قدرت قاهر و تقدیر چاره ناپذیر تاریخ و گیتی القا کرده و هرچند امثال فوکویاما را مزدور بخوانند اما در برابر حیات مطلوب او و نظریه پایان تاریخ او -اگرچه خود فوکویاما در ادامه آن را تعدیل کرد- نه تنها الگوی بدیل ندارند، که حتی نقد رادیکال و نفی جدی هم وارد نمیکنند. آنها حتی از دغدغه محرومیت اقتصادی هم دور شده و بیشتر معطوف به اقلیت هایی مانند همجنس گرایان و مذاهب انحرافی هستند. از این حیث نیز به جد فکری خود مارکس خیانت کرده اند و دست از آرمان جهانی عدالت برداشته اند. در اینجا تأثیرات پست مدرنیستی خود را نشان داده و دست بر قضا با لیبرالیسم اقتصادی همسو میشوند.
سبک زندگی آنها نیز سبکی لیبرال و سرمایهداری است، اگرچه بیشتر آنها خرده بورژوا هستند. چپها و پست مدرنهای وطنی(پتیبورژواها) نیز دچار همین مشکل هستند؛ با این تفاوت که بیشتر آنها حتی از سرمشقهای غربی خود عقب تر، محافظه کارتر و غیر انتقادی ترند و چندان اعتراض و انتقادی نسبت به اسرائیل و آمریکا نشان نمیدهند و در مواقع حساس دچار غیاب میشوند. هرچند الگوهای غربی آنها نیز نقش تعدیل گر و گرفتن شدت اعتراض را بازی میکنند و برخلاف اسلاف مارکسیست خود حتی نقدهای جدی علیه نظام طبقاتی وارد نمیکنند تا چه برسد به مقولات امنیتی و حساسی مانند رفتار و برنامههای نظامی اسرائیل و آمریکا. اگر جز این بود، امثال بدیو و نوآم چامسکی آزادانه در غرب نمیتوانستند کار کنند و همه جا توسط دانشگاهها و سازمانها برای سخنرانی و مشورت دعوت شوند و حتی مثل چامسکی مسئولیتهای مهم و حساس بگیرند.